شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
منکران قـتل زهــرا گـوش گـوش حـامــیـان قـاتـل زهــرا خــمــوش قتل دخت مصطفی افـسـانه نیـست قصۀ شمع و گل و پـروانه نـیـست آتـش افــروزی به بـیـت بـوتـراب پیش ما روشن تر است از آفـتـاب دارم از اهـــل تـسـنــن چــل سـنـد چـل سند جـمـلـه صحیح و مستـنـد که فـلانی گـفـت با حـبـل الـمـتـیـن نـفـس پـیـغـمـبـر امـیـرالـمـؤمنـیـن کای علی بیرون بیـا از خـانـه بـاز بر خـلـیـفـه دست بیـعـت کن دراز گر ز خـانـه پــای نگـذاری بـرون ور نـیـایـی جـانب مـسـجـد کـنـون بـه خـداونـدی که جـان داد و تـنـم خـانـه را بـا اهـلـش آتـش می زنـم پاسـخـش گـفـتـا یکـی در آن میـان با چه جرأت از تو سر زد این بیان هیـچ می دانی که در این انـجـمـن زینبش هست و حسین است و حسن گـفت حـتـی با حـسیـن و با حـسـن بـایــدم ایـن خــانــه را آتــش زدن او بـرون اسـتـاده مــولا در درون او قسم خورد و عـلی نـامـد بـرون چون عـلـی بـیـرون نـیـامد آن دَنِی آتــشـش افـکـنـد بـر بـیـت عــلــی از هـجــوم دشـمــنـان در بـاز شـد حـمـلـه بـر بـیـت الـولا آغـاز شــد حـال مـی پـرسـم کـه آیـا فـاطــمـه بـی تــفـاوت بـود در بـیـن هــمـه؟ نیست هرگز یک مسلمان بـاورش فـاطـمـه غـافل شود از رهــبــرش بـیـن دشـمـن یـــار را تـنـهــا نـهـد بهر حـفـظ جـان؛ عــلـی را وانـهــد او از اول پـشـت در اسـتـاده بــود بـر دفـاع شـیــر حــق آمــاده بــود دیـد دشـمـن گشته زهــرا ســدّ راه تــــازیـــانــــه رفــت بـــــالا؛ آه آه ســـدّ راه خـویـش را بـرداشـتــنــد پـای در بـیـت خـــدا بـگـذاشـتــنــد داشت زهرا دامن حـیـدر به دسـت زان غلاف تیغ دستش را شکـست "میثم" اینجا دیده را خـونـبـار کـن باز هـم ایــن بـیـت را تکـرار کـن قـتـل نـامــوس خـدا افـسانه نـیست قصه شـمع و گـل و پـروانه نیست |